شنهای خاکستری

از صدای ماتم من، غصه هام خوابی ندارناز صدای ناله هام هم، کفترها، لونه ندارنغنچه ها پژمرده می شن، وقتی من، بیدار می شمیادشون میاد دوباره، که چقدر اینجا،غریبمیادشون میاد دوباره، که تو، روزی خونه بودیگلدون های غنچه ها رو،تو همیشه آب، می دادیغنچه ها شاید ندونند سرنوشتِ ما، چی می شهکفترهای روی بوم،حال من رو، خوب، می دونندسرنوشت ما و من رو ،از صداهاشون می خونند.امروزم نوبتِ من هست،نوبتِ ترکِ خونم، هستغنچه ها هنوز، خوابند،کفترها دارن می خونندروز موعدت رسیده،روز دیدارت رسیدهغنچه ها بازم می مونند، منتظر برای فرداروز دیدن دوباره،روزِ باغبان تازهشاید از جنس خود من،شاید از جنسِ خود تواز نگاه غنچه ها،جنس ما فرقی، نداره + نوشته شده در پنجشنبه پنجم مهر ۱۳۹۷ ساعت 16:59 توسط کیان  |  شنهای خاکستری...ادامه مطلب

امشب آسمان تیره است،تیره تر از رنگِ سمبل همه ی رنگ ها، مشکی مطلق.... من هم مانند جمع تابع هستم به اتاق و رختِ خوابم می آیم و در تختم غلطان می شوم. نمی دانم چه موقع و چه وقت خواب به سراغ می آید؟دقیقا از ورود به تختم تا اینک گذر زمان را نمی دانم؟ شاید چند دقیقه ای گذشته باشد شاید هم  بیشتر نمی دانم؟؟؟ ((امروز حس تازه ای را در باغچه کوچک اتاقم یافتم)).  من گلدانی مربعی شکل در روی میز کوچکی کنار پنجره ی اتاقم دارم که آن گلدان برای من ارزشی بیشتر از یک باغ دارد. باغی بسیار بزرگ و سرسبز سرسبزی که همیشه به شکل گل و برگ و ساقه رشد نمی کند، شاید قطره ای اشک،لحظه ای اندو شنهای خاکستری...ادامه مطلب

اگر دنیا برای آخرت، هیزم می سازه خدا جون هیزم آتش رو، کم کن خودت آوردی وبردی ماها رو ولی، یادت نره، ما رو سپردی به سمت غم،به سمت بی کسی ها ما که اینجا ،خوشی ها رو ندیدم می ترسم، اون ورم، جوجه کباب شیم بسوزیم و روی هیزم! زغال شیم! ما که اینجا ،خوشی ها رو ندیدم می ترسم، اون ورم، جوجه کباب شیم بسوزیم و روی هیزم! زغال شیم! شنهای خاکستری...ادامه مطلب

شبها که درد، می کشی در سینه،آه می کشی غم، بالشِ سرت شده حسرت، لباسِ شب شده من گوشه ای، کز کرده ام چشم انتظارِ دیدنت چشم انتظار دیدن یک جفت چشم پر غمم با بالشی از سنگ و خاک شب را به صبح، سر، می کنم شبها که ، درد می کشی قلب منهم، درد می کشد هم بغض قلبم. خاطرم چشم و دلم، خیس از غمه در انتظار دیدنند،در انتظار دیدن یک جفت چشم، پُر غم اند شبها که درد می کشی من هم، کنار قبر تو هم پای، خاک  پاک تو در جای جای خاک تو غم می خورم، درد می کشم  شبها که بغض، می کنی شنهای خاکستری...ادامه مطلب

دیشب، به خواب من،یک شاخه ی گلی از یاسِ بی نصیب،سمتِ نگاه من ظاهر شد از ذهنم،سمت سراب من آن شاخه ی سپید،از دستِ یاسِ من آمد به سمت من،در دستِ من، شِکفت از من طلب بکرد،آبی برای گل،شاید برای خود از رود چشمِ من، جاری بشد به گل اشکی برای او،شاید برای من از اشک شورِ من، خشکیده شد، گلش پژمرده شد خودش،راهش گرفت و رفت از آن سراب من دیگر درون من،حتی درون خواب،یا در سراب من نه یاسِ من نشست؛نه آن گلش شکفت یادش گرامی باد،جایش به جاویدان نامش به نیکی ،هم یاد من هست هم یادِ آن گُل هست                   شنهای خاکستری...ادامه مطلب